امروز
سلام عزیز دلم.امروز ساعت 7و نیم صبح بیدار شدی.فکر کن چه روزی داشتیم امروز.همش نق!همش ناز! الهی مامی فدات شم.دورت بگردم.پیام دادم به خاله گفتم ناهار بیاین اینجا،اما گفت من باقالی پلو باگوشت گذاشتم شما بیاین اینجا.خلاصه منم کارهامو کردم و از اونجایی که عاشق غذاهای خوشمزه هستم رفتیم سمت خونه ی خاله... اما قبلش رفتیم یه لباس فروشی و یه لباس خوشکل و ماه برات خریدم.وقتی رفتیم خونه خاله تنت کردم،کوچیک بود!!بزرگ شدیا!!!عزی------------زم. اینقدر خونه خاله رقصیدی!ناهار درست حسابی نخوردیريا،عصر بهت بادام دادم پرید توی گلوت داشت خفه می شدی،از ترس مردیم و زنده شدیم.بعد از اینکه حالت سر جاش اومد ازت پرسیدم ستیلا ساعت چنده؟گفتی ده!ما خیالمون راحت شد ...
نویسنده :
مامان جونی*زی زی*
0:46