ستیلاستیلا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

♥ هر دم و بازدم من♥

ستیلا به معنی پاکدامن و بانوی بزرگوار یکی از القاب حضرت مریم سلام الله علیها می باشد

امروز

سلام عزیز دلم.امروز ساعت 7و نیم صبح بیدار شدی.فکر کن چه روزی داشتیم امروز.همش نق!همش ناز! الهی مامی فدات شم.دورت بگردم.پیام دادم به خاله گفتم ناهار بیاین اینجا،اما گفت من باقالی پلو باگوشت گذاشتم شما بیاین اینجا.خلاصه منم کارهامو کردم و از اونجایی که عاشق غذاهای خوشمزه هستم رفتیم سمت خونه ی خاله... اما قبلش رفتیم یه لباس فروشی و یه لباس خوشکل و ماه برات خریدم.وقتی رفتیم خونه خاله تنت کردم،کوچیک بود!!بزرگ شدیا!!!عزی------------زم. اینقدر خونه خاله رقصیدی!ناهار درست حسابی نخوردیريا،عصر بهت بادام دادم پرید توی گلوت داشت خفه می شدی،از ترس مردیم و زنده شدیم.بعد از اینکه حالت سر جاش اومد ازت پرسیدم ستیلا ساعت چنده؟گفتی ده!ما خیالمون راحت شد ...
31 مرداد 1392

دیروز

سلام دختر زیبای من.دیروز عصر مریم جون زنگ زد گفت بریم پارک ،منم دیدم تو بی حوصله ای گفتم باشه میایم که ستیلا هم یه هوا عوض کنه.رفتیم ،آرشا رو دیدیم.دندون در آورده تپلی من! توی پارک داشتی بازی می کردی که یهویی پسر عمه عزیز و خانومشو دختر شیطونش نفیسه رو دیدیم.کلی بازی کردی و با نفیسه بازی کردی.بعدش خداحافظی کردیم و با مریم جون و آرشا و دختر عمه اش ثنا کوچولو رفتیم خیابان که مثلا برات لباس بخرم.اما یا خیلی گرون بود یا کوچیک بودن برات یا من خوشم نمی اومد!!!یه جا که رفتیم لباس پرو کنی،لباسه خوب رفت تو تنت اما مگه در میومد!ترس برم داشته بود که اگه در نیاد چه کنم اما به زور درش آوردم.آخرشم هیچی نخریدیم!!! ...
29 مرداد 1392

امامزاده اسماعیل(ع)

سلام عزیز دلم.دیروز عصر با هم رفتیم شهریار.هفته ی گذشته که گلوم بدجور درد می کرد نذر کرده بودم اگه چیز مهمی نباشه یه سر با دختر گلم برم امامزاده اسماعیل.دیروز خدا رو شکر قسمت شد و ساعت 5و نیم عصر راهی شدیم!انتهای خیابان ولی عصر پیاده شدیم.از همون اول توی همه ی مغازه ها رفتی وقتی هم خسته می شدی بهت می گفتم ستیلا بیا بغلت کنم داد می زدی نه!اما خودت می رفتی جلوی مغازه ا که یه سکوی بلند هست،همونجا می نشستی و نگاهم می کردی و مخندیدی.الهی قربونت بشم من. مسیر نیم ساعته رو ما در عرض دوساعت گذروندیم.تا اینکه بابایی زنگ زد که اومده شهریار،بعد همو پیدا کردیم.تو هم از ذوق دیدن بابایی دویدی و دویدی تا اینکه افتادی زمین.من میخکوب شده بودم.لپ خوشکلت کبود...
25 مرداد 1392

بوسه هات!

عزیز دلم سلام.نفس مامان جونی تازگیها یه کار جدیید یاد گرفتی! هرچی رو که می خوای برداری اولش میای چند تا بوس میدی به مامان بعد یواشکی گردنتو کج می کنی و می ری اون رو بر میداری و دوباره میای لباتو غنچه می کنی مزاری رو لب مامانی و بوس میکنی.آی الهی مامان جون فدای تو بشم عزیزم. مثلا امروز داشتم یه سرافون برای خودم میدوختم که با اصرار بیش از حدت تو رو هم نشندم روی میز چرخ خیاطی ام.دیدم هی لباتو غنچه می کنی و بوس میدی!پیش خودم فکر کردم حتما یه چیزی می خوای!که حدسم درست از آب در اومد.بشکاف رو می خواستی.وقتی هم برش داشتی یه بوس دیگه دادی بهم.بوس بوس بوس نفسم.
21 مرداد 1392

تو وکارهایت!

دوتا دستای کوچولوتو به هم میرسونی و بعد کف دستتو رو به بالا باز می کنی و میگی نیسسس یعنی نیست! میگم دختر مامان کیه؟با کف دست کوچولوت می زنی به سینه ات.یعنی من!   راه به راه اخم میکنی و می گم ستیلای من اخم نکن ،بخند! اون لبای خوشکلتو باز می کنی می گی هاها هاها !  همین که در باز می شه می گی د----لام . دلام یعنی سلام! عاشق کلید هستی.دستمو می کشی با مامای مامانی گفتن منو می بری سمت جاکلیدی و کلید رو نشونم میدی و میگی این این. بهت میدمش و با اینکه دستت به قفل در نمی رسه روی در تلاش می کنی کلید بندازی و بازش کنی.بعد که خسته می شی میندازیش زمین و می دویی میری با یه چیز دیگه بازی میکنی.  از هرچی که م...
18 مرداد 1392

تیتیلای من

طناز مامانی می بوسمت. اینقدر شیطون بلا شدی ستیلا!با یه بوسه هم آدم رو رام خودت می کنی! بهت می گم بگو ستیلا میگی تی تی ----- تیتیلا ! تو رو روی پاهام می نشونم و می گم الاکلنگ تیشه ستیلا برنده می شه و قتی خسته می شم و می زارمت پایین،میای روی پاهام وای می ایستی می گی الا  الا !یعنی دوباره الاکلنگم بده! هفته ی گذشته عزیز و عمه ات اومده بودند دو روز موندن و رفتند.پسر عمه ات صائب می رفت روی سرسره سرپا میموند الان تو هم یاد گرفتی و می ری بالای سرسره ات و یاعلی یاعلی گویان سر پا وای می ایستی بعد صدام می کنی مامانی ،ماماجی !که منو نگاه کن!بعد که میام سمتت  دو تا دستاتو باز می کنی و خودتو میندازی توی ؟آغوشم و یه بوس می دی و همه ...
18 مرداد 1392

19 رمضان

امروز 19 ماه رمضان هستش.دیشب شب قدر بود... من متاسفانه مسجد نرفتم.نه اینکه دلم نخواد،نه،بابایی نبرد منو.تنهایی هم که نمیزاره برم! وقتی تو خوابیدی،حدود ساعت 2 نیمه شب خودم تنهایی توی اتاقت نماز و دعاهای مخصوص این شب عزیز رو خوندم و تو خلوت خودم برای خودم گریه کردم.امیدوارم خدا قبول کنه. مجرد که بودم همیشه می رفتیم مسجد محلمون و دوستان با هم جمع می شدیم یه گوشه و با هم دعا می خوندیم.اما از وقتی که ازدواج کردم همه چیز من شد تنهایی... امان از همسایه ها سلام یکی یه دونه ی من.دیشب ساعت 21 و 30 بود که خوابیدی.من کلی خوشحال شدم که ستیلای من زود خوابیده.منم تشکمو پهن کردم که بخوابم.همینکه دراز کشیدم زنگ آیفون به صدا در اومد.همسایه ها کلید یادش...
6 مرداد 1392

نیم ساعت خوابیدی!!!

سلام عزیز دلم.دیشب نیم ساعت خوابیدی و بعدش یه پشه ی بد درست پشت پلک راستت رو نیش زد تو هم بیدار شدی.بعدش تا 2صبح بیدار بودی...منم با تو... اما الان خوابی خدا رو شکر ولی من هر کاری می کنم دیگه خوابم نمی بره.سر درد هم دارم!!! قربون چشمات بشم من الهی.هفت تا بوس... بن بن بن سلام قند مامانوخوبی ستیلای من.دیشب که بابایی از سر کار اومد خونه رفتیم بیرون.کالسکه نبردیم و تو ه ماشالله فقط بدو بدو می کردی.ای جونم!!! عزیزم برات بن بن بن خرید.البته مقدماتیشو.وقتی بازش کردم با دو بار نشون دادن کارتها بهت تقریبا اسم همو رو یاد گرفتی!وقتی می گفتم مثلا بابا فوری بین ٣٠ تا کارت عکس کارت بابا رو بر میداشتی به میدادی. الهی قربوننت بشم. دوستت دارم. [موض...
2 مرداد 1392

یک روز هستیم،یک روز نیستیم.

سلام عزیز دلم.دیروز دم ظهری رفتیم خونه ی خاله جون.اونجا کلی شیطونی کردی.بهتره بگم از خواب که بیدار می شی تا شب وقت خوابیدن یه لحظه نمیشینی و همش سرپایی!!! عصر با خاله رفتیم آرایشگاه.موهامو رنگ کردم.موقع برگشتنمون زن پسر عمه ام "علی آقا"با دخترش اومده بودند آرایشگاه.اونها هم سال گذشته پسر جوونشونو بر اثر تصادف از دست دادند.بعدش ما خداحافظی کردیم و اشتیم میومدیم خونه که یه چیزی خیلی حالمو گرفت.چند روز پیش از یه مغازه که فروشنده اش چند تا پسر جوون بودند برات شیرکاکائو خریده بودم ولی دیروز توی راه دیدم که براش حجله گذاشته بودند.تمام تنم مور مور شده بود.یاد علی افتادم وتوی خیابون بغضم ترکید ولی خودمو کنترل کردم آخه کی از دل دیگری خبر داره.خدا ا...
1 مرداد 1392
1